برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

بیخ گوش

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۱۲ ب.ظ

در بیست و پنج سالگی نشستم به تماشای مصرف مواد مخدر.
دستم‌ را زدم زیر چانه‌ام و از ابتدا تا آخرش، تا آنجا که ته‌مانده‌ی بسته را مچاله می‌کند می‌اندازد در آتش جلوی پایش، تماشا کردم.
اتوبوس بیست دقیقه‌ای در ترافیک جردن تکان نخورد و من را گذاشت درست بالای سر پیرمردِ ژولیده‌ی وسط بلوار. فاصله‌مان دومتر هم نبود، اما من را نمی‌دید. از لای شمشادها مدام راستش را پایید و چپش را پایید، اما من را ندید. بسته‌ی اول را کشید و ترافیک باز نشد. بسته‌ی دوم را کشید و ترافیک باز نشد. آتش کوچکش خاموش شد و سیگارش هم و ترافیک باز نشد. بساطش را کنار زد و بلند شد و ‌تلوتلو خورد و رفت. ترافیک باز شد.
همه‌ی ما توی ترافیک‌مانده‌های سر در موبایل، با هر دمِ او، استنشاق کردیم افیونی را. با هر بازدمش، نفس‌هامان را پرسروصدا بیرون دادیم. دم، بازدم.
دم‌.
حبس.
در سکوت، دست زیر چانه، بی هیچ سر تکان دادن و آه و ‌افسوسِ زائدی، نشستم به نظاره. نظاره‌ی محض.
با خودم گفتم حالا که متوجه نگاهت نیست، سیر تماشا کن؛ هردومان از یک منشأ، با فاصله‌ای کمتر از دومتر و بیشتر از دو‌عمر. فقط تماشا کن.
بازدم.

  • ۹۸/۱۱/۲۴
  • صــبورا برگ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی