- ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۰
- ۲ نظر
کراچی بودیم، توی موزه ملی پاکستان. ایستاده بودم به تماشای شیوا. شیوا و برهما و باقی خدایان هندو. مجسمه ها و بتهای تالار هندوئیسم پر بودند از نماد و جزئیات. معنی هر جزء هم توی تابلوی توضیحات کنار مجسمه آمده بود. گفته بود این یکی چهاردست دارد و پادساعتگرد که دنبال کنی دست اول رو به بالاست به این خاطر و دومی گل نیلوفر دارد به آن خاطر؛ دست سوم و چهارم هم یک طور دیگر. من همه را کامل می خواندم و توی مجسمهها پیدایشان می کردم و جزئیات اثر به چشمم میآمد. من مخاطب متعهد موزهها هستم.
هفتهی بعد از آن دوباره کراچی بودیم، توی فرودگاه. نیمهشب بود و فرودگاه خلوت بود و دستشوییاش هم خالی. فقط من بودم و زن نظافتچی که چرت میزد. دستم را که شستم نگاهی بهش انداختم؛ با حضور من بیدار نشده بود. دستشویی خشک و تمیز بود و معلوم بود به تازگی نظافت شده، شاید ده دقیقه پیش از اینکه خوابش ببرد. همانطور با دستهای خیس ایستادم به تماشایش. چمباتمه زده بود روی صندلی پلاستیکی و تمام هیکل درشتش توی صندلی قالب گرفته بود. جرأت کردم و طولانیتر زل زدم: یک دستش زیر چانه، لپاش را بالا آورده بود و چشمش جمع شده بود. دست دیگرش، زمخت و کارکرده، روی زانویش بود. لباسِ کار داشت و موهای مشکی صاف و روغنزدهاش را گوجه کرده بود پشت سر. پاهایش را صلیبوار جمع کرده بود و دمپاییهایش زیر صندلی، ضربدری روی هم بودند. چرتش عمیق شده بود و با هر نفس، تمام این ترکیب به آرامی بالا میرفت و پایین برمیگشت. بالا، و پایین.
توی موزه ملی پاکستان، تالار آخر از آنِ مبارزان معاصر بود؛ یادگارهای محمدعلی جناح و یارانش پشت شیشهها ردیف شده بود. موزه را از تالار پیشاتاریخ شروع کرده بودم و با این یکی تمام. چند روز بعدش، توی دستشویی فرودگاه، فکر میکردم تابلویی که به تماشایش ایستادهام، یک روزی اثری در تالار بعدی آن موزه خواهد بود: «تالارِ مردم معمولی»؛ زنان و مردانی که در این سرزمین زندگی کردهاند بیآنکه شاخص شده باشند. نوادگان و میراثداران تمدن سِند. عنوان این اثر هم خواهد بود: «زن نظافتچی، می 2022». جزئیات اثر و نمادها هم کنارش توضیح داده خواهد شد؛ زمختی دستها، چروک زیر چشمها، چین پیشانی و النگوی ساعد. توضیحاتی شاید معنادارتر از توضیح نمادهای روی برهمای چوبی هندو یا فندک به جا مانده از اقبال لاهوری.