غایت طلب
پسر آفتاب سوخته ی مراکشی پرسید از زندگی چه می خواهید؟
بیست و پنج جوان دانشجو بودیم از یازده، دوازده کشور جهان. دایره وار نشسته بودیم روی صندلی های قرمز اداری و زیر چشمی حواسمان به یکدیگر بود. قرار بود بی پرده از احساساتمان و آن چیزی که در ذهنمان می گذرد برای هم بگوییم.
جواب ها یکی یکی سرازیر شدند: نفر اول گفت "عشق". نفر دوم عشق. نفر سوم "شادی/ خوش بودن". دوباره عشق. دوباره شادی. عشق و شادی ادامه پیدا کرد تا رسید به " ثروتمند شدن"، "پدر و مادرم" و ترکیب "عشق و شادی" با هم. چرخه تمام شد و رسید به پسر آفتاب سوخته ی مراکشی. گفت "خرد". همه پرسیدند «چی؟!» گفت «خرد! من دنبال خرد هستم.»
دخترهای ویتنامی و چینی که تند و تند بدون تردید می گفتند عشق، هرچه تلاش کردم ذهنم نرود سراغ سریال ها آبکی کره ای و عشق های کلیشه ای نتوانستم. هرچه به خودم گفتم قضاوت نکن و مدار ذهنت را از این تفکر قالبی بیرون بکش، نشد که نشد. نمی توانستم یک دختر چشم بادامی با دامن کوتاه چین دار و تصویر خواننده ی معروف تیتراژ سریال های زرد عاشقانه روی قاب موبایلش را تصور کنم که تصور متفاوت و عمیق تری از عشق دارد. لعنت به این افکار قالبی که ذهنم را فلج کرده اند.
البته که من هم عشق و خوشی و ثروت می خواستم، ولی این جواب در خور آن سوال نبود.
من شاید نتوانستم همه ی آنچیزی که دنبالش هستم را به یک کلمه تقلیل بدهم، ساده نیست که همه ی آن چه می طلبی را خلاصه کنی در چند آوای محدود. شاید هم نتوانستم معادل مناسبی در زبان انگلیسی برایش پیدا کنم. اما پاسخ دادن را به عذر و بهانه و توضیحات بیجا ترجیح دادم.
- از زندگی چه می خواهی؟
- "Meaning"
- ۹۵/۰۵/۰۵