از خردهسلحشوریهای باقیماندهی عصر ما
آهای آقای جاافتادهی عینک ذرهبینی موسفیدکرده!
هیچوقت این را نمیخوانی. ولی ازت ممنونم.
ممنونم که پشتِ اعتراضم به پانصد تومان کرایه اضافه گرفتنِ راننده درآمدی. ممنونم که وقتی به اعتراض پیاده شدم، رو به مسافرهای صف گفتی «مردم! سوار نشین؛ رانندهش پول زور میگیره.»
ممنونم که با اینکه دیدی مردم سوار شدند، به آدمهای پشت سریات گفتی: «خوب شد این خانم مقاومت کرد» و من رو میگفتی. ممنونم که نه در میدان جنگ، که توی صف تاکسی گفتی: «مقاومت».
بگذار به ما بگویند دلخوشان به اعتراضهای کوچکِ شهری. بگذار بگویند فسادهای سیستماتیک را کنار گذاشتهایم و پیله کردهایم به پول خردهای همدیگر. بگذار تصور کنند اصل را نمیبینیم و فرعیزدگانیم. اصلاً اجازه بده حساب کنند پانصدتومان میشود ۴ سِنت و افسوس بخورند به حالمان که چهار سنت مشغولمان کرده.
اما من ممنونم که با یک پیمان نانوشته، با من همقسم شدی در اعتراض به تکتک سه،چهار نفری که توی این چهل دقیقهی منتظرِ تاکسی بودن، بیصبر شده بودند و میخواستند بدون نوبت سوار شوند. ممنونم که وقتی پسرک با بیادبی توی رویت گفت: «باشه من میرم ته صف، همهی حرص و جوشت فقط برای همین بود؟!» دست به یقه نشدی. ممنونم که آبروی اعتراضمان را حفظ کردی.
آهای آقای جاافتادهی عینک ذرهبینی موسفیدکرده! هیچوقت این را نمیخوانی؛ اما ممنونم که باعث شدی در یک شب پرخمیازهی تابستانی، دختر جوانی توی صف تاکسی، زیر لب، همینقدر شعاری، بگوید که: «مهمتر از اولین نفری که اعتراض میکنه و مقاومت، دومین نفریه که حمایت میکنه و پشتش میایسته.»
- ۹۸/۰۶/۰۸
بگذار به ما بگویند دلخوشان به اعتراض های کوچک شهری..