- ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۳
- ۱ نظر
امیلی یک هفته دیرتر از بقیه به پروژه شان پیوست. دو سه روز بعد که اتفاقی در فروشگاه دیدمش پبراهن مشکی ساده و بدون طرحی پوشیده بود با یک شال قهوه ای که شانه هایش را در هوای خنک فروشگاه گرم نگه می داشت. برخلاف بقیه ی دانشجوها که یا دمپایی لا انگشتی می پوشیدند یا کفش ورزشی، کفش مهمانی مشکی با پاشنه ی کوتاه پوشیده بود و به جای کوله پشتی، کیف مشکی زنانه ی براقی به شانه اش آویزان بود. بعدها متوجه شدم همین یک کیف را همراهش آورده و سالهاست کوله پشتی نمی اندازد. میدانستم اهل لهستان است و برخلاف جثه ی ظریفش که خیال می کردی باید 17،18 ساله باشد، 23 سالش است.
از همان مکالمه ی اولمان مسحور حرف زدنش شدم. وقتی صحبت می کرد احساس می کردی دارد از روی متن یک رمان کلاسیک انگلیسی میخواند. شمرده صحبت می کرد و کلمات را با دقت انتخاب می کرد. لابلای جمله هایش اصطلاحات و ضرب المثل هایی اضافه می کرد که همیشه در کتاب های زبان دیده بودم اما هیچ وقت استفاده نکرده بودمشان. ته لهجه ی بریتانیایی داشت و صدایش کمی می لرزید، طوری که اول به لرزش اش توجه می کردی ولی بعد که میدیدی چطور محکم، مطمئن و «غنی» صحبت می کند، لرزش را فراموش می کردی.
امیلی را چند روز بعد که برنامه ی مشترکی داشتیم دوباره دیدم و اطلاعاتم درباره ی این دختر مو طلایی ظریف و نحیف کامل تر شد. گفت در ایتالیا روان شناسی می خواند و قبل از آن در اسکاتلند دانشجوی تئاتر بوده، اما بعد از یکی دوسال مطمئن شده جایش آن جا نیست و همین شده که تغییر رشته داده. با اعضای گروهشان که درباره ی برنامه ها بحث می کرد- سعی می کرد قانع شان کند که جدی تر پیگیر برنامه ها باشند- متوجه شدم مباحثه گر بسیار خوبی است؛ با حوصله گوش میداد و با تسلط استدلال می کرد. بعدها فهمیدیم در مسابقات مناظره ی دانشجویی بین المللی در اتریش شرکت کرده و آموزش دیده است.
یک هفته بعد، یک روز صبح که مسنجر را باز کردم دیدم من، دوست نپالی و دوست ادونزیایی ام را برای روز تولدش دعوت کرده، به صرف دو روز و یک شب در کوالالامپور، به خرج خودش. نوشته بود از هم صحبتی کم عمق و بی روح با اعضای پروژه ی خودش خسته شده و میخواهد برای تولدش در فضای دلچسب تر و با افرادی باشد که باهاشان حرف مشترک دارد.
ادامه دارد