برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

وقتی به خاک می سپردیمت،
گریه چرا؟

باید با شکوه، با غرور، دانه دانه ی آرمان هایت را به آن تار و پود سپید می سپردیم.
باید جرعه جرعه ی مهر وجودت را به نرمی کنارش جای می دادیم.
و تمام بیست و اندی سال ثانیه های حضورت را، با شکوه، با غرور، به دل خاک می نشاندیم. 
باید از زمین وعده می گرفتیم که امین باشد، و از زمان می خواستیم که عبورش را بر ما سرعت بخشد؛ تا از سنگینی شکیبایی بر آنچه تسلیمش شده بودیم، کاسته شود.

وقتی به خاک می سپردیمت،
گریه چرا؟

خاک امانت دار فهیمی است. ناچار است ودیعه را از کف بدهد، اما عطرش را در دلش نگاه می دارد. پس خیال می کردی عطر یاس ها از کجا آمده است؟ عطر هر یاس، یادگار پیکری چون یاس است که روزی با شکوه، با غرور، به خاک سپرده شده.
پس ای زمین! امین باش و ای زمان! مهربان، کمی مهربان تر باش.
 

پی نوشت: شش ماه پس از رفیق.