برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

جمع اضدادم. چهلتکه‌ای از پسندیده و ناپسندیدههای مردم. کج و معوج رشد کردهام و قد کشیدهام و پر وصله پینه، تا به اینجا کشاندهام خودم را.
میشود که نخی از تمامِ آنچه روزها و جوانیام را می سازد رد شود، زنجیرهشان کند، حلقهحلقه به هم بچسباندشان و ربطشان دهد به تو؟ می‌شود ردِ این نخ همان مسیری بشود که به تو میرسانَدم؟ میشود که زاویه و جهتش صحیح باشد؟ زیر و بماش کوک باشد به آنچه به گوشهایش تو مطبوع میآید؟

خودت نخ بکش. خودت این مهرههای ریز و درشت و بیقوارهی عمر را تسبیح کن. خودت آنچه به این تسبیح نمیسازد بکَن و رها کن. اگر پسندِ مردم وصلهی ناجور بود و ناپسندشان جور، باکی نیست. من سرگیجه گرفتهام از این هزارتو؛ خودت راهِ مستقیم نشانم بده و رهایم کن.

 

Frustrated of all the crisscrosses,
lost in a nonsense maze,
and still, seeking the right path
.

پیدایش نمی کنم، پیدایش نکرده ام، صبر کن! عبدالباسط! شاطری! پرهیزکار! اسمت چیست؟

صبر کن محض رضای خدا!
من که نمی دانم تا کجای کتاب پیش می روی، صبر کن؛ بگذار برسم.
                  
قاری می خواند و نمی دانم کجای این کتاب را میخواند. 
قاری می خواند و هنوز آیه را پیدا نکرده ام و مستاصل شده ام.
قاری قرائت اش را تمام می کند و ... نه، انگاری می خواند هم چنان، من اما نرسیده ام هنوز.
از بین آن همه آیه که از دور مثل همند، از بین آن همه فتحه و ضمه و سکون و مد که زیر و زبر کلمات نشسته اند و دورشان را شلوغ کرده اند... 
انصاف است؟ انصاف نیست. 

آیه را پیدا نمی کنم. قرار هم نیست آیه من را پیدا کند. هیچ وقت قرار بر این سنت ها نبوده. 
اما تا دلت بخواهد قرار بر سنت بی قراری بوده و استیصال و سرگردانی. تا دلت بخواهد.