- ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۸
- ۱ نظر
جمع اضدادم. چهلتکهای از پسندیده و ناپسندیدههای مردم. کج و معوج رشد کردهام و قد کشیدهام و پر وصله پینه، تا به اینجا کشاندهام خودم را.
میشود که نخی از تمامِ آنچه روزها و جوانیام را می سازد رد شود، زنجیرهشان کند، حلقهحلقه به هم بچسباندشان و ربطشان دهد به تو؟ میشود ردِ این نخ همان مسیری بشود که به تو میرسانَدم؟ میشود که زاویه و جهتش صحیح باشد؟ زیر و بماش کوک باشد به آنچه به گوشهایش تو مطبوع میآید؟
خودت نخ بکش. خودت این مهرههای ریز و درشت و بیقوارهی عمر را تسبیح کن. خودت آنچه به این تسبیح نمیسازد بکَن و رها کن. اگر پسندِ مردم وصلهی ناجور بود و ناپسندشان جور، باکی نیست. من سرگیجه گرفتهام از این هزارتو؛ خودت راهِ مستقیم نشانم بده و رهایم کن.
Frustrated of all the crisscrosses,
lost in a nonsense maze,
and still, seeking the right path.