برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

یافته های منتشرنشده

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۰ ب.ظ

یک جای مصاحبهی تلفنی، آن آخرهایش، آمدم تشکر کنم؛ گفتم «نمیدانید چه قدر یاد گرفتم از شما.» بعد دلم نیامد این را نگویم که «حواسم هست که گفتید توهین و تهمت و ناروا شنیدهاید در این راه؛ سختی کشیدهاید. دعا میکنم ثابتقدم باشید.»
یک مکثی کرد. بعد گفت «میدانید...»-  انگار یک دفعه احساس کرد میتواند این را به من بگوید- گفت «گاهی با خودم به صدر اسلام فکر میکنم. میگویم این اسلامی که آمد و انقلابی بود در دنیا، از یک نفر شروع شد. من که آمدم به این روستا تکوتنها بودم. تکوتنها راه افتادم دنبال کارها. چه قدر گذشت تا یکی یکی، دوستانی به من پیوستند.»

هر مصاحبهی تلفنی یک تجربهی عاطفی غلیظ است برایم. رقیقم میکند. با هم جدی میشویم، با هم میخندیم، با هم غصه میخوریم و این آخری هم، آنطرف خط را نمیدانم ولی من بیصدا اشک ریختم. اولِ هر گفتگو میگویم «برای تحقیق دانشگاهم است» ولی آخر گفتگو هم من یادم میرود هم آنها؛ دو دوستیم که بعد از مدتها احوالی از هم گرفتهایم. یک نفر که اشاره کرد «برای پایان نامهات است»، بهم برخورد؛ انگار که یادآوریِ دوبارهاش بیاحترامیای بود به گفتگو؛ شاید چون یکطور دلچسبی حل میشوم در حرفهایشان. طیالارض میکنم به دوهزارکیلومتر آنطرفتر، پای درِ زنگزدهی خانهها. مادرم میان تلفن با اشاره میگوید «بیا نهار»؛ ناراحت میشوم؛ من که اینجا نیستم، من بلوچستانم مادر؛ برم نگردان.

  • ۹۹/۰۹/۲۶
  • صــبورا برگ

نظرات  (۳)

سلام :)))

چقدر خوب که میتونین  طرف مقابلتون و به خوبی درک کنین :)))

 

موفق باشین...

  • محمود بنائی
  • همین تنهایی ها و تکیه نکردن به آدم هاست که باعث پیشرفت و قوی شدن آدمها میشه. موفق باشید. 

  • امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ
  • قلمت خیلی خوبه

    مانا باد

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی