برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

میان باور مضحک مردمی که می پندارند چندبار زندگی می کنیم، زیستم و به آن آغشته شدم.

مگذار؛
مگذار این چنین بمانم.
بگذار؛
بگذار رها شوم از نگاه های سرد و بی تفاوتشان.

گویی شور زندگی را نگاه داشته اند برای باری دیگر، نوبتی دیگر، فرصتی دیگر.

من عهد بسته بودم که باورم نشود؛ اما شد انگار. شد و خاکستر وجودهای سردشان را نفس کشیدم و به جانم نشست این گرد مرده گی.
حالا فروغ چشمانم رفته، کرخت شده ام. زنده بودنم را فراموش کرده ام. این «تنها» نوبت زنده بودنم را.

مگذار این چنین بمانم؛
بگذار رها شوم،

ای حی الذی لا یموت...