برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

که جانِ جوان از تنِ جوان، خوش تر

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خواب دیدم یک دستم کاج شده.
دستم، دست راستم کاج شده و هربار که تکانش می دهم، میوه های کاج روی زمین می افتند.
طوطی های سبزرنگ با آن دم های بلندشان روی دستم می نشینند، دانه های کاج را در می آورند، می خورند و جیغ می کشند.
 

برف باریده بود و دستم سنگین شده بود.
لای شاخ و برگ های دستم، هزار گنجشک نشسته بود و آن تو، فضا داغ و دم کرده شده بود.
گنجشک ها از سرما به لابلای شاخ و برگ دستم پناه آورده بودند.
بعد آفتاب شد؛ برف های دستم چک، چک، چک آب شدند. برف ها که آب شدند سنگینی شان رفت و دستم بالاتر آمد. برف ها که آب شدند زیر پایم آب جمع شد و من آهسته آهسته با ریشه هایم آب را بالا کشیدم. آب خنک وجودم را زنده کرد. سرحال شدم. بهار شد.
طوطی ها برگشتند و نوک انگشتانم جوانه زد. جوانه های سبزِ روشن، لطیف.

خواب دیدم یک دستم کاج شده بود. دستم، دست راستم کاج شده بود.

  • ۹۴/۰۶/۱۳
  • صــبورا برگ

نظرات  (۱)

ما را سری است با کاج:)
...که جانت جوان خوش تر...
پاسخ:
ما را سری ست با کاج :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی