برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیشتر از چهارده قرن از روز چهلم گذشته است. 
اینجا نه کسی قبیله میشناسد نه طایفه، نه غار دیده ایم و نه غزوه. خبری از مهاجر و انصار هم نیست.
جهانمان آن جهانی نیست که او در آن زیسته بود.  
همه چیز آن قدر ناکوک است، که گویی هیچ زمان صدایی دلنشین از زیر و بمِ این جهان درنیامده است. 
صدایی محکم و راسخ، آرام و باشکوه، تسکین بخش و راه نما. 
 همانی که ما را مصمم کند، قدم های مردد و سست مان را محکم کند، زخم هایمان را کوچک و امیدمان را مضاعف کند. 

ندیده ایم تو را. صدایت را هم نشنیده ایم. اما خیال می کنم طنین صدایی که دنبالش می گردیم، با طنین صدای تو یکی باشد. رنگی از صدایت بین چهارده قرن پیچیده و تاب خورده و رسیده تا گوش های بی جانِ جانمان. خیال می کنم از چهل روزِ غار بیرون آمده ای و ایستاده ای زیر آسمان خدا و زیر لب تکرار می کنی که اقرأ. بخوان، بخوان به نام پروردگارت.
صدای برگزیده ای که تنهاترین است. تنها، با رازی بزرگ به اندازه ی آخرین دینِ خداوند در دلش، ایستاده بر فراز کوه و به سرزمینی، به جهانی نگاه می کند که پیش رویش است.  به روزهای بعد، به سال های بعد، به قرن های بعد نگاه می کند. تا به اینجا که منم را می بیند و بعد از من را نیز. و طنین صدایش، آن صدای محکمِ ایمنی بخش، از من و ما می گذرد که بخوان. بخوان به نام پروردگارت.
کاش طنین صدایت و رد نگاهت بپیچد به روزها و شب هایمان. پر کند لحظه هایمان را که از هرچه قرار بود پُرش کند، خالی است. کاش هر روز صبح نفس که کشیدیم، عطر حضورت را فرو دهیم، کاش آن صبحی که دیگر نفس نداشتیم و چشم بستیم، دلمان به گرمای وجودت خوش باشد. 

از کوه پایین بیا! بگذار آغاز شود این عصر. بگذار بپیچد طنین صدای آشنایت در این جهانِ ناکوک ناسازگار. 

 

شنبه ها، یک شنبه ها، دوشنبه ها، روزهای هفته به من هجوم می آورند.
سر و صورتم زخمی شده است از روزهایی که به سمتم پرتاب می شوند. روز زخم می زند و ساعت ها و دقیقه ها زخم را می تراشند و دل ریش کنان، طوری اثر به جای می گذارند، که مطمئن باشی به این زودی ها جایش ترمیم نمی شود. 

به یک مرهم نیاز دارم. یک مرهمِ خانگی از گیاهِ صبر، گل آرامش و برگ یقین؛ که با گردِ همت بسابم و بنشانم روی زخم هایم. شنیده ام اگر مداومت کنی، معجزه می کند. 
شنیده ام روی زخم را نباید پوشاند. باید باز بگذاری اش در معرض باد، در معرض آفتاب؛ خورشید هم که پشت ابر رفت، غمت نباشد؛ با مرهم مراقبش باش تا روزِ بعد، تا طلوع بعدیِ خورشید.

این طور شنیده ام:
مداومت کن. مراقبت کن.