برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

آدم ها، «لازمه» که از بندِ تن رها بشن یه روزی.
چون تن، بزرگترین مانعه برای نمایشِ روح.

چه روح ها که به خاطر تن، نادیده گرفته شدن.

خدایا، ما رو ببخش به خاطر هر قضاوتی که از روی تن کردیم،
ما رو ببخش به خاطر هر روحی که نادیده گرفتیم در پس پرده ی تن.

سوم دبستان بودم یا چهارم دبستان؟ فرقی نمی کند.
یک نکته ی عمیق را کشف کرده بودم و مشعوف بودم از اکتشاف بزرگم و مدام با خودم تکرارش می کردم. 
کاغذ A4 در سال های دبستان عنصر مهم و راهگشایی بود. رویش نقاشی می کشیدیم، کاردستی درست می کردیم، انشا می نوشتیم، امتحان می دادیم، اریگامی کار می کردیم، کادر می کشیدیم و خط کشی می کردیم و پنج خط متن ادیبانه با خط تحریریِ دست و پاشکسته به جا می گذاشتیم، یا سعی می کردیم یک خط صاف بکشیم و صاف در نمی آمد و کاغد را مچاله می کردیم می انداختیم دور.
کشف بزرگ آن سال های من این بود که فهمیده بودم، هزار و یک کار می شود با یک تکه کاغذ A4 کرد. و فهمیده بودم این که چه بکنی، ربط دارد به اختیار و انتخابت. و درنهایت یا کاغذت را می زنند روی تخته تا همه ببینند، یا خودت بی سر و صدا پاره اش می کنی. 
این فکر ها را می کردم و با ژست متفکرانه سرم را تکان می دادم و می رفتم سراغ بازی ام.

حالا دیگر این فکرها، این حرف ها، این کشف های کوچکِ عمیق، خیلی کلیشه ای شده. تکراری شده. مدام در وایبر و تلگرام دست به دست می شود و کسی نمی خواندشان. من هم نمی خوانمشان.

این روزها یک جمله هست که برای من تکراری نمی شود. که هروقت می خواهم تصمیم جسورانه ای را نگیرم، به خودم می گویمش و نظرم بر می گردد. که شادم می کند. سرحالم می کند. بیدارم می کند. خواب را از سرم می پراند.

به من بگو، روزی صدبار به من بگو،
فقط یک بار زندگی می کنی، فقط یک بار زندگی می کنم.