برگ

واژه های در راه مانده

برگ

واژه های در راه مانده

ملغمه ی احساسات

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۲ ب.ظ

آرام، مثل عصر دم کرده ای که در کوچه های شهر پرشالیزارِ سکینچان رکاب می زدم و «بهار دلنشین» را بلند بلند میخواندم و خوشم می آمد که دختر ویتنامیِ جلویی ام یک کلمه اش را هم نمی فهمد ولی دارد گوش می دهد. ناگهانی و دلچسب، مثل وقتی که یک پیچ را به سمت بندر رد کردم و بوی تند ماهی پیچید در سرم و شنیدم یک نفر از دور داد می زند: «سلام علیکم!» و من فقط فرصت کردم سرم را برگردانم و مرد هندی- مالایی را از دور ببینم که برایم دست تکان می دهد. راستش جواب سلامم رسید یا نه را نمی دانم، در باد گم شد انگار، ولی من کیفور شدم از این ناگهانی که همیشه مشتاقش هستم؛ دقیقاً همین ارتباطات لحظه ای با غریبه ترین آدم ها؛ که خوب سنتی است این سنت سلام و علیک با چاشنی سر تکان دادن و لبخند به کسی که نمی شناسی و فقط از کنارش می گذری. دست کم تظاهر به بی تفاوتی نمی کنی و همین هم غنیمتی است برای خودش در این اوضاع کذا و کذا.

نفس بگیر برای بقیه اش؛ حرف نه، حس زیاد است برای گفتن. نه. برای نوشتن. خواندن. سرودن.

 

  • ۹۵/۰۴/۲۲
  • صــبورا برگ

نظرات  (۲)

تلاقی های پیش بینی نشده با آدما، خوب ترین اتفاقه...:) دمت گرم که رسالت انتقال تجربه های ناب رو داری انجام میدی.
پاسخ:
آفرین پیش بینی نشده باید باشه حتما. وگرنه دیگه ناب نیست.
  • نرگس خاتون
  • :)
    جان به یکهویی های ناب و ساکن تو :)
    پاسخ:
    نرگسِ عزیز :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی