همان که یافت مینشود
سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ب.ظ
به دنبال چیزی میگردم، که فراتر از من باشد؛ از درون من و خودش بخواند، و برای من و خودش نخواند. به دنبال چیزی میگردم که قلبم را احاطه کند. چیزی که گرم باشد، برای زمستانروزها و خنک باشد برای تابستانروزها. به دنبال چیزی میگردم که نگاه به آن، جرعهجرعه طلوع سرخِ روزهای نیامده را به قلبم بریزد. چیزی که «قبای ژنده»ی آخر روزم را -که بوی کهنگی و خستگی از درزهایش ساطع میشود- به آن بیاویزم، و صبح که خواستم بردارمش، نیابمش، نباشد.
به دنبال چیزی بزرگ و امن میگردم. چیزی که فروغبخش باشد به دست و دلم، و فروغش را از جایی دیگر گرفته باشد. ماهی، که روشنایش را از خورشید گرفته باشد؛ خسوف بالأخره تمام میشود، نمیشود؟
- ۹۶/۰۹/۰۷